جملات برگزیده از گروهخوانی رمان عقاید یک دلقک
سلام دوستان خوبم. خوب! باز من برگشتم به خانه قدیمی با یک سری فکرهای تازه از کارهایی که دارم انجام میدم و دوستشون دارم. کتاب عقاید یک دلقک دومین گروهخوانی کتاب من بود با جمعی از دوستانم که البته خیلی هم نتونستم با گروه پیش برم و زودتر از موعد تمامش کردم. کتاب جذابی بود برای من و به پیشنهاد یکی از دوستان یکی دوتا از کتابهای بل را هم گرفتم که بخونمشون.
اینجا جملاتی که به چشمم در این کتاب جذاب اومدند رو میذارم که برای خودم دایرکتوری خوبی بشه از کتبی که میخونم
جملات برگزیده من از این کتاب
من اصلا مسخره نمیکنم. من از هر جهت ظرفیت این را دارم که به موضوعی که برایم قابل درک نیست، احترام بگذارم. من فقط این را اشتباه معصیتبار شما میدانم که به دختر جوانی که دوست ندارد به صومعه برود، مریم باکره را به عنوان سرمشق و نمونه معرفی میکنید.
مسئلهای که منجر به تولید یک بچه میشود، موضوعی نسبتا بیپرده و صریح است اما اگر دلتان بخواهد میتوانیم درباره لکلکها با هم حرف بزنیم. اما هرآنچه شما در موعظههایتان در مورد این مسئله ملموس زیر گوش مردم میخوانید و آموزش میدهید و وعظ میکنید چیزی جز تظاهر نیست. شما در ته قلبتان این کار را یک کثافتکاری به خاطر دفاع از خود در مقابل طبیعت میدانید که با ازدواج مشروعیت مییابد – یا با این خیال واهی، نیاز جسمی را از جنبه دیگر قضیه که با آن ارتباط تنگاتنگ و عمیقی دارد و پیچیدهتر هم هست جدا میسازید. اما حتی زنی که به اجبار تن به تقاضای شوهرش میدهد و یا کثیفترین دائمالخمری که برای رفع نیاز نزد فاحشهای میرود و نه خود آن فاحشه، جسم صرف نیستند.
اما تقریبا تمام کاتولیکهای تحصیلکرده در این صفت مشترکاند که یا در پناه سدی از اعتقادات جزمی مینشینند و اصولی را که با جزماندیشی ساختهاند به اطراف خود میپراکنند یا این که وقتی آنها را رودرروی حقایق تزلزلناپذیرشان قرار میدهند، به «طبیعت انسانی» اشاره میکنند و میخندند.
یک واژه بسیار زیبا وجود دارد: هیچ. به هیچ فکر کن. نه به صدراعظم و نه به کلیسای کاتولیک، بلکه فقط به دلقکی فکر کن که در وان حمام اشک میریزد و قطرات قهوه روی دمپاییاش میچکد.
پدر دلقک به دلقک: تامین مخارج یک راه نامطمئن برای من سخت است!
دلقک: میگویند من باید اول روحم را از دست بدهم، کاملا خالی شوم تا بتوانم روح جدیدی به دست آورم. اما من دوست ندارم روحم را از دست بدهم. من میخواهم آن را دوباره به دست آوردم/ پدر دلقک: الان روحت کجاست؟/ دلقک: در رم! (ماری)
والدینم به غیر از این دستور که «سرنوشتت را در دست بگیر و با استفاده از نیروی خودت بر بدبختی و فلاکت پیروز شو» چیز دیگری برایمان نداشتند.
والدینم مرا طرد کرده بودند و از دلایل اخلاقی خودشان که برای خود سرهم کرده بودند لذت میبردند.
از نظر خانواده من کسی که سیگار، حمام آب گرم، گل و عرق را لازمه زندگی بداند، شانس آن را دارد که بعنوان یک «اسرافکار دیوانه» نامش در تاریخ ثبت شود.
بعضی وقتها قضیه برعکس میشود، یعنی آنچه اتفاق افتاده برایم غیرواقعی جلوه میکند.
محبت و صمیمت را نمیتوان به کسی تکلیف کرد.
همه مردم میدانند که دلقک باید افسرده باشد تا بتواند نقش دلقک را درست اجرا کند، اما این را که افسردگی تا چه اندازه برای خود دلقک جدی استِ، نمیتوانند حدس بزنند.
بعضی وقتها نمیدانم آن چیزی را که واقعا خودم عینا به نحو محسوسی تجربه میکنم حقیقت دارد یا آنچه در درونم تجربه کردهام.
حتی صدایش در من احساس خوب و قشنگی ایجاد کرد
لحن صدایش طوری بود که برای اولین بار نظام تک همسری را که به آن اعتقاد داشتم دچار تزلزل کرد.
ماری قادر است با سرعت و مهارتی خاص کاری کند که یک اطاق به نظر مرتب و منظم برسد، گرچه او هیچ کار قابل رویت یا قابل کنترلی نمیکند. نمیدانم. حدس میزنم رمز آن در دستهای اوست.
ماری در گوش دادن به توصیفات طاقت فرسای روابط خانوادگی مردم کاملا غریبه و تماشای عکسهای آن ها صبری پایان ناپذیر داشت.
وقتی ماری دستش را روی شانه تسوپفنر (همراه جدیدش) میگذارد باید یادش بیاید که من چطور دستهای سردش را گرم میکردم.
این اشتباه خود ما بود که اساسا درباره این لحظه با دیگران صحبت کردیم و قصد داشتیم به این ترتیب به آن لحظه جاودانگی ببخشیم. حرف زدن درباره چنین لحظاتی اشتباه محض است و تکرار آن چیزی جز انتحار و خودکشی نیست.
احساساتی بودن گاهی میتواند کار دست آدم بدهد و موجبات ناراحتیاش را فراهم کند.
هرگز نباید به کار لحظات کاری داشت، هرگز نباید آنها را تکرار کرد.
به نظر من چیزی ناخوشایندتر از این نیست که زنی شوهرش را با تلخی و ترشرویی نگاه کند، آن هم به این علت که باردار است.
هنر کمدی در این نهفته است که ما موقعیت اجتماعی واقعی و حقیقی زندگی انسانها را به شکل انتزاعی و به گونه ای که از زندگی روزمره خودشان برگرفته شده باشد و نه مردم غریبه به نمایش درآوردیم.
هروقت از کاری لذت نبرم و برایم جالب نباشد آن را خاتمه میدهم
این که انسان والدین ثروتمندی داشته باشد فاجعه است، به ویژه فاجعه آمیزتر است که اگر آدم از ثروت چنین خانواده متمولی چیزی هم نصیب نبرد.
برای اولین بار در زندگیم پی بردم اشیایی که یک نفر بعد از مرگ و یا رفتنش بر جای میگذارد چقدر وحشتناکاند.
من دقیقا میدانستم: این حقیقت نداشت، زندگی ادامه پیدا نمیکند، بلکه این مرگ است که همیشه ادامه خواهد داشت.
تردید داشتم که به خودکشی فکر کنم، آن هم به یک دلیل که شاید خیلی متکبرانه به نظر برسد: میخواستم خودم را برای ماری نگه دارم.
آیا جدا ماری میخواست در مراسم رسمی کلیسای کاتولیک که به تسوپفنر شنل شوالیه را میدادند شرکت کند، میان صدراعظمها و رئیسان و در خانه با دستان خودش لکههای شمع را از لباس رسمی تسوپفنر پاک کند؟ سلیقهها فرق میکند. اما این سلیقه تو نیست. بهتر است که به یک دلقک بیاعتقاد اعتماد کنی که ترا صبحهای زود به وقت از خواب بیدار کند تا به موقع به مراسم برسی که در صورت لزوم کرایه تاکسی برای رفتن به کلیسا را مهمان او هستی. هرگز هم احتیاج نداری که بلوز بافتنی آبی رنگ مرا بشویی.
پرسید اصلا تو چطور انسانی هستی؟ گفتم من یک دلقکم که لحظات را جمعآوری میکند.